دخترم پرنیکا

شرح ما وقع...

1391/4/15 23:36
نویسنده : پپو
1,121 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم. به نازگلم که هنوز "نیوفولدر"ه طفلکی!

نیمه شعبانت مبارک گلکم. امروز پنج شنبه است و تولد حضرت مهدی. خیلی دلم میخواست امروز به دنیا میومدی، آخه عروسی مامان و بابا هم توی همچین روز قشنگی بود.... یادش به خیر.... همه جا رو ریسه کشیده بودن و همه جا شربت و شیرینی پخش میکردن.... چه روز گرمی بود.... نیمه شعبان و نیمه مرداد!

اما دکتر گفته هنوز زوده برای اومدنت و البته امروزم کلی جراحی داره. اما دقیقا" یک هفته دیگه به امید خدا تو رو توی آغوشم دارم و میتونم حسابی صورت ماهتو نگاه کنم.

و اما از اتفاقات این هفته برات بگم....

من از روز شنبه ١٠ تیر دیگه رسما" سرکار نمیرم. همون روز شنبه به کمک بابایی پرده اتاقتو زدیم. بعدش بابایی مشغول تلفنی حرف زدن با دوستش شد که من نتونستم طاقت بیارم و رفتم روی چهارپایه تا آستر پرده رو بزنم. کف اتاقم شلوغ بود و پر از خرت و پرت....

یهو از انگار چهارپایه کج شده باشه، نمیدونم چطور شد از روی چهارپایه افتادم زمین! البته با وجود اینکه این اتفاق میتونست خیلی دردناک باشه اما انگار روی یه چیز نرم افتاده باشم زیاد دردم نگرفت و فقط پشت مچ پای راستم مقداری ورم کرد و قرمز شد و خراش برداشت.

قبل از هرچیز فوری رفتم یه لیوان شربت سرکشیدم تا یه وقت هول کردنم باعث مشکلی نشه. طفلک بابایی هم نگران شده بود....

گذشت و روز بعد برای تعیین وقت دقیق سزارین رفتم سونوگرافی. (البته چون سونوگرافی های معروف همه شلوغ بودن، رفتم پیش نازنین فرشچیان که میگفتن اونم بد نیست.)

بعد از کلی معطلی و البته پیاده روی الکی رفتم تو. دکتره گفت که حجم مایع آمنیوتیکت کمه و وزن بچت هم کمه که البته با توجه به اندازه شکمت طبیعیه! اما اگه دکترت صلاح بدونه باید زودتر از موعد سزارین کنی. (حجم مایع رو زده بود ٨٠ میلیمتر که ظاهرا" حداقل نرماله و وزن بچه رو هم از روی یه جدولی که به دیوار زده بود ٢ کیلو و نیم تخمین زد!)

خلاصه با نگرانی زیاد رفتم مطب دکترم که چون دو هفته پیش پدرش فوت شده بود و تو این مدت مطبش نیمه تعطیل بود، خیلی شلوغ بود. بالاخره نوبتم شد و رفتم سونو رو نشون دادم.

اونم نظرش این بود که اگه واقعا" حجم مایع اینقدر باشه باید ظرف فردا و پس فردا سزارین بشم! (منو بگو که اصلا" آمادگیشو نداشتم چقدر شوکه شده بودم.) اما دکتر پیشنهاد کرد که پیش یه سونوگرافی دیگه هم برم و اگه اونم همین نظرو داشت که دیگه....

فرداش صبح رفتم و پیش خانم موتمنی که خیلی از دکترا تشخیصشو قبول دارن رفتم نوبت گرفتم و تازه ساعت ٩ شب نوبتم شد. البته اینم بگم به پیشنهاد دوستان از دیشبش کلی هندونه خوردم.

وقتی پیش دکتر رفتم و ازم تاریخ پرسید و گفتم ٣٧ هفته رو تموم کرد با تعجب گفت مطمئنی؟ و شروع به بررسی کرد و گفت آره راست میگی.... حالا بگو ببینم بچه تو کجات قایم کردی؟!

خلاصه گفت که حجم مایع آمنیوتیکت خوبه و وزن بچه هم حدود ٣ کیلو و ٨٠ گرمه. گفت بچه درشتی نیست اما نرماله. (و البته با این شیکم کوچیک دیگه بیشتر از اینم انتظار نمی رفت باشه.)

هرچی بهش گفتم مطمئنی حجم مایعش خوبه؟ گفت از نظر من که خوبه و خطری نداره. اما باید استراحت کنی....

منم نفس راحتی کشیدم و اومدم مطب دکتر. بالاخره ساعت ١٠.٥-١١ بود که نوبتم شد و رفتم تو. دکتر سونو رو دید و گفت مشکلی نداره، میتونی بچه تو فعلا" نگه داری. و برای تاریخ زایمان هم گفت که از ١٨ تیر تا ٢٢ ام میتونی زایمان کنی که منم ٢٢ تیر رو انتخاب کردم. چون هم پنج شنبه بود و هم تو ٣٨ هفته و ٤ روزه میشدی.

خلاصه بعد از دو روز استرس و اضطراب بالاخره خیالم راحت شد. حالا شمارش معکوس برای به دنیا اومدنت شروع شده و من سعی می کنم توی این مدت دیگه واقعا" استراحت کنم و دسته گلی به آب ندم!

اما حوصله ام توی خونه خیلی سر میره. مخصوصا" اینکه نمی تونم کار خاصی انجام بدم....

هنوز باورم نمیشه که یه هفته دیگه واقعا" میای پیشم و باید مادری کنم. راستش بلد نیستم و خیلی می ترسم نتونم از پسش بر بیام. شاید یه روزگاری مادر بودن آخرین چیزی بود که بهش فکر می کردم و حالا باید رسما" تجربه اش کنم....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

زهره مامان آریان
17 تیر 91 2:53
سلام خوبی؟خوشحالم که دیگه اومدن دخملی نزدیک شده.امیدوارم به سلامتی زایمان کنی پیشاپیش قدم تو راهی هنوز نرسیده رو تبریک میگم
nikoo
17 تیر 91 13:46
سلام من دختر خواهر سیما هستم ومی خواستم ببگم رادین به دنیا اومده با تشکر