دخترم پرنیکا

میخوام غربالت کنم!

سلام به جوجوی خودم. خوبی؟ جات گرم و راحت هست؟ امروز تو ١٦ هفته و ٢ روزته و میخوام ببرمت آزمایش غربالگری ازت بگیرم. جونم برات بگه که این آزمایشو معمولا" بین هفته ١٥ تا ٢٢ جنینی برای بررسی سلامت جنین انجام میدن. دکترت گفته برم آزمایشگاه پاستور یا پارس. حالا دیگه نمیدونم سر از کدوم در میارم.... یه هفته دیگه تو ٤ ماهو تموم می کنی و پا میزاری توی ماه پنجم و من هنوز وجودتو به هیچکی اعلام نکردم، حتی به مادرم....... نمیدونم..... شاید این خودخواهی به نظر برسه، اما دلم میخواد تا هرزمان که تونستم تورو مث یه راز کوچولو توی دلم نگه دارم......... تو تنها چیز با ارزشی هستی که من دارم و فعلا" فقط و فقط مال خودمی...... چند شب پیش یه مستند میدیدم ...
11 فروردين 1391

دومین سونو

ديروز رفتم سونو. بهم گفت همه چي نرماله. اما احساس كردم هيچي از NT و NB نميدونه!!!! از هرچي سونوئه متنفر شدم. ديگم نميرم سونو.... شبشم تشنج كردم و از شدت لرز تمام بدنم مي لرزيد... اما از ترس اینکه بازم مثل اوایل بارداری تبم بالا نره، جرئت نمیکردم زیاد خودمو بپوشونم.... حس می کردم یه گربه پنجولای خیسشو به پشتم می کشید.... اول رفتم ا.شبیری،اما از بس شلوغ بود اصلا" بهم وقت نداد. نيم ساعت تمام به منشيش التماس كردم..... فايده نداشت. 13 هفته و 3 روزم بودم ديگه نمي تونستم براي سونوي NT بيشتر از اين دير كنم.... اين بود كه مجبور شدم برم سونوي افق (نظری)... فقط يه برگه داده كه توش نوشته BPD برابر 21 و به اصرار خودم اندازه سرويكسمم گرفت كه 3...
11 فروردين 1391

پریناتال بدقلق و تشخیص جنسیت خانگی!!!

ديشب وقتي داشتم پريناتال ميخوردم با اينكه نصفش كرده بودم اما بازم گلاب به روتون بالا آوردم. بعدش كلي گريه كردم كه چرا بدنم نميزاره من پريناتال بخورم و به بدن جوجوم ويتامين برسه؟ گناه داره!! ديشب از ترس بالا آوردن ديگه نخوردمش. ديگه حتي وقتي قوطيشم مي بينم ازش بدم مياد!!! امروز با مادرایی که قراره نینی هاشون با تو بدنیا بیان همش راجع به روشهای سنتی تشخیص جنسیت شوخی میکردیم.... تازه ترین روش این بود که هرکی جیشش روشن باشه مادرشوهره و مال هرکی تیره باشه مادرزنه!!! یعنی هرچي روشن تر، پسرتر!!! هرچي تيره تر، دخترتر!!!!! روشهای قبلیم برات یه دور میگم: هر کی توی چشم راستش یه علامت V داشته باشه مادرشوهره و هر کی توی چشم چپش داش...
11 فروردين 1391

دکتربازی!

سلام عسلم. روز شنبه ساعت ٨.٥ برای اولین بار بعد از بارداری رفتیم مطب دکتر صانعی. تا ساعت ٩.٥ معطل شدیم. چون مطب خیلی شلوغ بود و ما هم وقت قبلی نداشتیم. خلاصه من و بابایی توی مدتی که معطل بودیم یه سر رفتیم پاساژ صدف طبقه پایینش و سیسمونی دیدیم. نمیدونی چه چیزای بامزه ای بودن.... آقاهه یه سری توضیحات کلی راجع به وسیله های مورد نیاز برای نینی داد و پیشنهاد کرد که بجای تخت، برات تخت و پارک بخریم. من اصلا" از تخت و پارک خوشم نمیاد. شاید به خاطر اینکه زیرش خالیه و به آدم احساس امنیت نمیده!!! شاید تنها مزیتش قابل حمل بودنشه... بابایی ولی براش جالب بود.... خلاصه یه لیست و کاتالوگ گرفتیم و برگشتیم مطب. وقتی نوبتم شد رفتم تو خدمت سید...
11 فروردين 1391

تفلت

سلام جوجو جون. خوفی؟؟؟ دیروز تفلت مامانی بید. ( والبته کریسمس و تولد مسیح!) یکی از فامیلای بابایی هم مرده بود که ما مجبور شدیم برای مراسمش بریم و شام هم رفتیده شدیم (فعلو حال کردی؟! تو یاد نگیری ها! وگرنه فردوسی تنش تو قبر می لرزه! فردوسی کیه؟ خب بابای ادب پارسیه میگن!!! حالا کار نداریم در مدح کی چی گفته، یه چیزی تو مایه های دانته آلیگیری ایتالیاییاست، اونو که حتما" میشناسی...) خلاصه این بود که مراسم تفلد عید شما مبارک ما افتاد به امروز. من هنوز باباتو ندیدم. اما بابایی قرار بود امشب بره کیش که برنامه اش افتاد به ١٩ دی ماه. قرار بود از اونجانه واسم (یعنی واسمون) یه دوربین خوشگل بیاره تا لحظات شکوفا شدن تورو از دریچه اون ذره ذره ب...
11 فروردين 1391

ایمیل بی صاحاب!

یکی از یاران شفیق روزی خاطره ای را از یکی از اقوام درجه یک خود برایم نقلمی کرد که تا بای بسم اللهش را گفت بنده تا نون پایانش رفتم و گفتم اتفاقا" چند روز پیش این داستان برایم ایمیل شده بود! بیچاره دوستم ماتش برد بود و با چشمان گرد گفت اما این ماجرا ٢-٣ روز پیش برای فلان کس افتاده! گفتم دو حالت دارد، یا این دهکده جهانی آنقدر در زمینه های خاله زنک بازی پیشرفت نموده است که خبرهایی از این دست تا از دهان طرف در نیامده، به گوش همگان می رسد، یا فرد مزبور با شخصیت اصلی داستان همذات پنداری نموده است، مثل اینجانب که مدام خودم را با موجوداتی از قبیل جودی ابوت و آن شرلی و دیگر شخصیتهای پروانه ای از این دست، اشتباه می گیرم! خلاصه غرض از ذکر این ق...
11 فروردين 1391

خزعبلات!

سرم از حوصله در رفته! دلم میخواد ببندم این صفحه تکراری را و یک صفحه blank باز کنم و زل بزنم تویش....... نقاشی کنم تویش هر آنچه را ذهن ژولیده ام می تند...... خطوطی که از هزاران نقطه تشکیل شده، نقطه، نقطه، نقطه............. ... می نشینم جلوی تلویزیون بی هدف، و هی کانالهای همسایه را عوض می کنم به امید حرف تازه ای، نوای دلنشینی، نگاه متفاوتی.... زندگی ِمالامال از روزمرگی، هیچ رقمه به گروه خونمان نمی خورد آقا! مگر زور است؟ نمیدانم.... شاید روزی دلم را پس دادم جایش کمی امعا احشا گرفتم، دست کم بیرون رویم روبراه می گردد!
11 فروردين 1391