دخترم پرنیکا

سال نو مبارک!

سلام به دخمل گلم. میدونم هیج توجیهی قابل قبول نیست که چرا دیر سال نو رو بهت تبریک میگم. نه اینکه کار داشتم، نه اینکه وقت نداشتم، نه اینکه به نت دسترسی نداشتم، هیچی......... اما خب..... چه میشه کرد؟ وقتی بزرگتر بشی میفهمی خیلی چیزا رو باید گذاشت و گذشت! (حالا اینم توجیه نیست که مثلا"خواستم بهت درس اخلاق و زندگی بدم!) به هر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری طفلکی میمیره. گفتم ماهی یادم افتاد امسال ما به نشونه خونواده سه نفریمون سه تا ماهی گلی خریدیم. یه دونه قرمز درشت که بابات میگفت این منم، یه دونه مشکی سه بال کوچولو و وروجک که آدمو یاد تو مینداخت از بس ورجه وورجه میکرد و یه دونه طلایی متوسط که اونم لابد من بودم دیگه!!! اسماشونم قوقی و...
15 فروردين 1391

من می توانم!

سلام به دخمل گلم. اومدم از دنیای پیرامونت یه گزارشی بدم و برم. راستش دیگه رسما" شیکمی که لونه تو باشه، دست و پاگیر شده و تو چشمه و حسش می کنم! (البته ظاهرا" شیکمم به پهلو کشیده.) اما فعلا" جز همین شیکمه که داره میلیمتری جلو میاد، دخمل ناز خودم هیچ اذیت و آزاری برام نداره قربونش برم و نجیب و نازنین گوشه دلم به حالت خبردار وایساده. حتی برعکس خیلی از نینی ها خیلی کم تکون میخوری و نهایتا" صبح وقتی از خواب بیدار میشم یه کم ورزش صبحگاهی انجام میدی و یا بعد از غذا خوردن با تلنگرات یه کم ازم تشکر می کنی. هنوز خوشبختانه برای کارای روزمره ام محتاج کسی نیستم. هنوز خودم میتونم بند کفشامو ببندم، جورابامو خودم پام بکنم، ظرفا رو بشورم، کارای خو...
14 فروردين 1391

دمیدن روح تو وجود نازنینت...

توامروز 4 ماه و 9 روزت ميشه. دوستای مامانی میگفتن ٤ ماه و ١٠ روزگی روح توی بدنت دمیده میشه. منم این روزا همش به این فکر می کنم که کی این روح مبارک تو بدنت حلول می کنه؟ ديشب توي خواب يه چيزايي حس كردم، حتي حس كردم يكي داره پهلومو قلقلك ميده.... اونقدر حسش واقعي بود كه با جيغ و ناله از خواب پريدم...... فكر كنم روح تو وجود نازنينت دميده شد. امروز صبح هم بالاخره اولين تكوناتو مثل چند ضربه کوچولو تلنگرمانند حس كردم.... نميدونم همه اينا توهم بوده يا نه..... ولي خيلي حس خوبي دارم...... كاش ساعتشو يادداشت ميكردم.... نيمه هاي شب بود.....
11 فروردين 1391

چهارشنبه ترقونی!

دیشب چهارشنبه سوری بود و مامانی با دوستای دوران دبیرستانش که از طریق یه شبکه بد بی تربیت فیل شده! دوباره اونارو پیدا کرده بود خونه یکی از دوستاش قرار داشت. (خاله سوگند) بابایی هم که طبق معمول بخاطر آتیش بازیای امشب، آماده باش بودن و اداره بود. خلاصه مامی زودتر اومد خونه و حاضر شد و خاله سیما اومد دنبالش، با هم رفتن دنبال خاله فائزه و خواهرش و بعدشم رفتیم مهمونی.... خیلی بهمون خوش گذشت، کلی خاله شیطون که هنوز هیچکدومشون درست و حسابی بزرگ نشده بودن، دور هم جمع بودن و دو تا پسر گل به اسمهای علی(پسر خاله ایمانه) و فرنود(پسر خاله فائزه). بعدشم که دوباره با همون اکیپ از میون تیر و ترقه های ملت گذشتیم و برگشتیم خونه. فرداشبم که تفلد ...
11 فروردين 1391

میخوام غربالت کنم!

سلام به جوجوی خودم. خوبی؟ جات گرم و راحت هست؟ امروز تو ١٦ هفته و ٢ روزته و میخوام ببرمت آزمایش غربالگری ازت بگیرم. جونم برات بگه که این آزمایشو معمولا" بین هفته ١٥ تا ٢٢ جنینی برای بررسی سلامت جنین انجام میدن. دکترت گفته برم آزمایشگاه پاستور یا پارس. حالا دیگه نمیدونم سر از کدوم در میارم.... یه هفته دیگه تو ٤ ماهو تموم می کنی و پا میزاری توی ماه پنجم و من هنوز وجودتو به هیچکی اعلام نکردم، حتی به مادرم....... نمیدونم..... شاید این خودخواهی به نظر برسه، اما دلم میخواد تا هرزمان که تونستم تورو مث یه راز کوچولو توی دلم نگه دارم......... تو تنها چیز با ارزشی هستی که من دارم و فعلا" فقط و فقط مال خودمی...... چند شب پیش یه مستند میدیدم ...
11 فروردين 1391

دومین سونو

ديروز رفتم سونو. بهم گفت همه چي نرماله. اما احساس كردم هيچي از NT و NB نميدونه!!!! از هرچي سونوئه متنفر شدم. ديگم نميرم سونو.... شبشم تشنج كردم و از شدت لرز تمام بدنم مي لرزيد... اما از ترس اینکه بازم مثل اوایل بارداری تبم بالا نره، جرئت نمیکردم زیاد خودمو بپوشونم.... حس می کردم یه گربه پنجولای خیسشو به پشتم می کشید.... اول رفتم ا.شبیری،اما از بس شلوغ بود اصلا" بهم وقت نداد. نيم ساعت تمام به منشيش التماس كردم..... فايده نداشت. 13 هفته و 3 روزم بودم ديگه نمي تونستم براي سونوي NT بيشتر از اين دير كنم.... اين بود كه مجبور شدم برم سونوي افق (نظری)... فقط يه برگه داده كه توش نوشته BPD برابر 21 و به اصرار خودم اندازه سرويكسمم گرفت كه 3...
11 فروردين 1391

پریناتال بدقلق و تشخیص جنسیت خانگی!!!

ديشب وقتي داشتم پريناتال ميخوردم با اينكه نصفش كرده بودم اما بازم گلاب به روتون بالا آوردم. بعدش كلي گريه كردم كه چرا بدنم نميزاره من پريناتال بخورم و به بدن جوجوم ويتامين برسه؟ گناه داره!! ديشب از ترس بالا آوردن ديگه نخوردمش. ديگه حتي وقتي قوطيشم مي بينم ازش بدم مياد!!! امروز با مادرایی که قراره نینی هاشون با تو بدنیا بیان همش راجع به روشهای سنتی تشخیص جنسیت شوخی میکردیم.... تازه ترین روش این بود که هرکی جیشش روشن باشه مادرشوهره و مال هرکی تیره باشه مادرزنه!!! یعنی هرچي روشن تر، پسرتر!!! هرچي تيره تر، دخترتر!!!!! روشهای قبلیم برات یه دور میگم: هر کی توی چشم راستش یه علامت V داشته باشه مادرشوهره و هر کی توی چشم چپش داش...
11 فروردين 1391

دکتربازی!

سلام عسلم. روز شنبه ساعت ٨.٥ برای اولین بار بعد از بارداری رفتیم مطب دکتر صانعی. تا ساعت ٩.٥ معطل شدیم. چون مطب خیلی شلوغ بود و ما هم وقت قبلی نداشتیم. خلاصه من و بابایی توی مدتی که معطل بودیم یه سر رفتیم پاساژ صدف طبقه پایینش و سیسمونی دیدیم. نمیدونی چه چیزای بامزه ای بودن.... آقاهه یه سری توضیحات کلی راجع به وسیله های مورد نیاز برای نینی داد و پیشنهاد کرد که بجای تخت، برات تخت و پارک بخریم. من اصلا" از تخت و پارک خوشم نمیاد. شاید به خاطر اینکه زیرش خالیه و به آدم احساس امنیت نمیده!!! شاید تنها مزیتش قابل حمل بودنشه... بابایی ولی براش جالب بود.... خلاصه یه لیست و کاتالوگ گرفتیم و برگشتیم مطب. وقتی نوبتم شد رفتم تو خدمت سید...
11 فروردين 1391

تفلت

سلام جوجو جون. خوفی؟؟؟ دیروز تفلت مامانی بید. ( والبته کریسمس و تولد مسیح!) یکی از فامیلای بابایی هم مرده بود که ما مجبور شدیم برای مراسمش بریم و شام هم رفتیده شدیم (فعلو حال کردی؟! تو یاد نگیری ها! وگرنه فردوسی تنش تو قبر می لرزه! فردوسی کیه؟ خب بابای ادب پارسیه میگن!!! حالا کار نداریم در مدح کی چی گفته، یه چیزی تو مایه های دانته آلیگیری ایتالیاییاست، اونو که حتما" میشناسی...) خلاصه این بود که مراسم تفلد عید شما مبارک ما افتاد به امروز. من هنوز باباتو ندیدم. اما بابایی قرار بود امشب بره کیش که برنامه اش افتاد به ١٩ دی ماه. قرار بود از اونجانه واسم (یعنی واسمون) یه دوربین خوشگل بیاره تا لحظات شکوفا شدن تورو از دریچه اون ذره ذره ب...
11 فروردين 1391

ایمیل بی صاحاب!

یکی از یاران شفیق روزی خاطره ای را از یکی از اقوام درجه یک خود برایم نقلمی کرد که تا بای بسم اللهش را گفت بنده تا نون پایانش رفتم و گفتم اتفاقا" چند روز پیش این داستان برایم ایمیل شده بود! بیچاره دوستم ماتش برد بود و با چشمان گرد گفت اما این ماجرا ٢-٣ روز پیش برای فلان کس افتاده! گفتم دو حالت دارد، یا این دهکده جهانی آنقدر در زمینه های خاله زنک بازی پیشرفت نموده است که خبرهایی از این دست تا از دهان طرف در نیامده، به گوش همگان می رسد، یا فرد مزبور با شخصیت اصلی داستان همذات پنداری نموده است، مثل اینجانب که مدام خودم را با موجوداتی از قبیل جودی ابوت و آن شرلی و دیگر شخصیتهای پروانه ای از این دست، اشتباه می گیرم! خلاصه غرض از ذکر این ق...
11 فروردين 1391