دخترم پرنیکا

بتای فسقلی!

سلام به دختر شیطون خودم. دیروز (شنبه) رفتم درمانگاه تا برام آزمایش بتا بنویسن و امروز آزمایش بدم.(دیروز 22 روز از خاله پری گذشته بود و 8 روز از وجود احتمالی تو) رفتم آزمایشگاه تا برای فردا مطمئن شم جوابشم همون موقع میدن. (آخه میخواستم اگه جواب مثبت شد خبرشو به عنوان عیدی روز عید قربان به بابات بدم همراه با مراسمات ویژه!) مسئول آزمایشگاه گفت 48 ساعت بعد از اقدام آزمایش نشون میده و اگه همین الانم آزمایش بدی معلوم میشه! خلاصه از من انکار که حالا زوده و از اون اصرار که الان معلومه، به زور نشوندم و خونمو کرد تو شیشه! بعد از ظهرش ساعت سه قرار بود برم دنبال جوابش! چه جوری ساعت سه شد بماند! انگار عقربه ساعت گیر کرده بود. فکر کنم نص...
9 فروردين 1391

مراحل رشد یک عدد پرنیان کوشولو!

عزیزم تحمل نداشتم ازت بی خبر باشم. آخه بی خبری بد دردیه. واسه همین گشتم تا بفهمم الان تو دقیقا"کجایی و داری چیکار میکنی؟ (خو دارم از فضولی میمیرم گلم!) این مطلب از سایت پزشکان بدون مرز به نظرم جالب اومد، منم میزارمش تا یه وقت فکر نکنی ازت غافلم! (مادر سخت گیر نظارت بر اعمال کودک خویش را حتی قبل از شکل گیری جنین آغازیده است!! درینگ، درینگ!!) تمام موجودات زنده تولید مثل می کنند. در انسان تولید مثل به وسیله دو نوع سلول انجام می پذیرد. اسپرم ها که به وسیله بیضه های مرد ساخته می شوند و تخمک ها که به وسیله تخمدان های زن تولید می شوند. هر یک از این سلول ها نیمی از مجموعه DNA (ماده ژنتیک) را در خود دارند. آنها از طریق مقاربت جنسی، کنار هم قر...
9 فروردين 1391

ستاره شبای من...

سلام به جوجوی یه روزه من! چطوری عزیزم؟ نمیدونی با چه آرامش و صبوری مادرانه ای به انتظارت نشسته ام. و چه انتظار شیرینیه، مثل اینکه ماهها بذری رو آب داده باشی و حالا خیره به خاک، منتظر سر برآوردنش باشی.... دیشب شب اولی بود که اگه خدا بخواد وجود نازنینت توی دلم خونه کرده بود، اولین شب زندگانی فانی تو روی این کره خاکی! حس خوبی بود، اتفاقا" بارون شدیدی میومد، رعد و برق شدید و صدای بارونی که حس عجیبی به آدم میداد. بابات به خاطر همین بارون ناگهانی که شاید به میمنت ورود تو بود، اداره بود و من تنها توی خونه. موبایلو برداشتم و رفتم توی بالکن (یعنی رفتیم!) دوربینشو روشن کردم و توی تاریکی شب درحالیکه که رعد دل آسمونو میشکافت باهات حرف زدم...
9 فروردين 1391

عملیات والفجر!!!

سلام به پرنیان گلم. خوبی دخمل عزیزم. بالاخره انتظارها به سر رسید و من و بابات این ماه واسه به وجود اومدن تو دومین تلاشمونو انجام دادیم. راستش من دکتر رفتم و گفتم که محدودیت سنی دارم و میخوام سریعتر بچه دار شم و اگه خدا بخواد میخوام نی نی اولم پسر باشه. اونم برای تقویت تخمک گذاریم بهم داروهای لتروزول و کلومیفن رو داد که از روز ٥ دوره باید میخوردمشون. منم چون شنیده بودم کلومیفن هم احتمال دوقلوزایی رو بیشتر می کنه و هم احتمال دخترزایی رو، واسه همین شب اول و دوم یکی و ٣ شب بعدی نصفی خوردم و لتروزول رو هم شبی دو تا. روز ١٢ دوره ام که چهارشنبه بود طبق برنامه سونوی شکمی دادم و خوشبختانه دو فولیکول ١٨ و ١٤ توی تخمدان چپ و یه دونه ١٥ توی تخم...
9 فروردين 1391

شمارش معکوس

سلام به دخمل گل خودم. از امروز شمارش معکوس برای استقبال از تو (مثل استقبال از آقا!) شروع شده. خیابونا رو آب و جارو کردیم. خونه رو گردگیری کردیم، خلاصه داریم همه چی رو آماده می کنیم که از وجود نازنینت استقبال کنیم. البته این دفعه من نه به خودم مطمئنم نه به یافته های اینترنتیم، فقط به اون وجود مهربون و سریع الرضا توکل می کنم که تنها ردپای تو زندگی من بوده و هست. میدونم و یقین دارم بی اذن اون هیچ برگی از درخت نمی افته. به کرمش دل می بندم و خودم و خودتو به دستای نازنینش میسپرم تا هرچی صلاحه در حقمون مقدر بکنه که مطمئنم دستای سخاوتمندش بهترینها رو برامون میخواد. این ماه ماه رضاست، منم از اما هشتم میخوام این ماه چشامونو روشن و دلامونو ...
9 فروردين 1391

تحقق آرزوی دیرینه مامی

سلام به تنها دخملم که امیدوارم.... خبری نیست جز انتظار کشنده مادری دلخسته. پرنیان جون شدیدا" دلم میخواد با یکی درددل کنم. یکی که هیچی از درددلام نفهمه. (رده سنی الف!) دلم میخوام رو شونه های ظریف و کوچیک یکی مثل تو اشکامو جاری کنم.... بغض تلخی که گلومو فشار میده، خیلی اذیتم می کنه، حسرت فرصتای از دست رفته و مشکلاتی که تقصیر هیچکی نیست، یکی نیست که حداقل متهمش کنیم و با احساس مظلوم انگاری یه کم خودمونو سبک کنیم! به هر حال زندگی منتظر من و تو نمیشینه عزیزکم، و اگه امروز به حسرت دیروز بشینیم، یقینا" فردا رو با حسرت امروز از دست خواهیم داد! ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ بگذربم. دیروز نتیجه کنکور ار...
9 فروردين 1391

آریو برزن

سلام پرنیان خوشگلم. خوبی مامانی؟ حتما" تو این شبای مقدس تو هم تو آسمون پرستاره برای مامان و بابات دعا می کنی. یه خبر خوب دارم برات. تو دیروز سه شنبه 25 مرداد 90 ساعت حدود 12 ظهر صاحب دومین پسرعموت به نام "آریو برزن" شدی! مبارکه! امیدوارم بتونین دوستای خوبی برای هم باشین. هنوز عکس و تصویری ازش نداریم. آخه تهران زندگی می کنن و ما هنوز نتونستیم بریم دیدنشون. ایشاا... که آریو جون سالم و شاد باشه و تو زندگیش همراه پدر و ماد خوبش خوشبخت باشه.
9 فروردين 1391

خونه مادربزرگه...

پرنیان عزیزم. دیروز بالاخزه خونه ای که خریده بودیم تخلیه شد و من برای اولین بار داخل خونه رو دیدم. یاد خونه مادربزرگه افتادم. یه خونه سنتی دو طبقه با زیرزمین که البته با وجود اینکه قدیمی بود اما ظرافت های خاصی توش بکار رفته بود. یه حیاط نقلی داشت با چند تا درخت (انجیر، پرتقال، انگور و...) منم که عاشق اصالتم حس نوستالوژیم گل کرده بود حسابی. خیلی حس خوبی داشتم توی اون خونه. اما چون صاحب خونه قبلی بدون اجازه تمام کابینتای دو طبقه رو کنده بود و برده بود، بابایی خیلی عصبانی شد. (آخه قولشونو به کسی داده بود) طوری که وقتی برگشتیم خونه من که پیاده شدم در پارکینگو باز کنم براش، کنار دیوار وایسادم تا رد بشه، از عصبانیت حواسش نبود و خیلی نزدیک به...
9 فروردين 1391

درگذشت نی نی و شلوغی سر باباهی

یادته توی پست " زایمان زودرس " برات راجع به خاله رعنا و نی نیش گفته بودم، پریروز باباهی برگشت و گفت که دختر کوچولوی خاله رعنا اینا از دنیا رفته! خیلی غصه ام شد، خیلی زیاد. آخه خاله رعنا این دومین تجربه بارداری ناموفقش بود، با این تفاوت که این دفعه حس مادر بودن براش خیلی ملموس تر بود و از دست دادنش سخت تر. وقتی بهش زنگ زدم که دلداریش بدم، بغض گلوشو گرفته بود و نتونست خودشو کنترل کنه و گریه اش گرفت. خیلی دلم سوخت.... ایشاا... به حق این شبای عزیز و مبارک، خدا به همه مامانای چشم انتظار هدیه بده و به همشون نی نی های سالم و صالح و باهوش و خوشگلی بده و آرزوشونو برآورده کنه و به زودی زود دل خاله رعنای مهربونو هم شاد کنه. آمین. این ماجرای...
9 فروردين 1391

ارتقاه باباهی

پرنیان عزیزم. دیروز که اولین روز ماه مبارک بود، بالاخره باباهی سمتی رو که ماهها صحبتش بود رو گرفت و جلسه معارفه اش برگزار شد.(این تقارنو به فال نیک میگیرم و براش آرزوی موفقیت می کنم.)اما از همون جلسه تملق گویان وزیرآب زنان شروع کردن پيش مديرعامل و حراست بدگوييشو كردن كه هنوز هيچي نشده اعصاب باباتو حسابی خورد کردن. (فکر کنم باید یه خرمهره بزرگ ببندم به گردنش!) پرنیان جونم این سیستم مزخرف اداری ایرانی همینجوریه. حالا بعدنا که بزرگ شدی خودت بیشتر باهاش آشنا میشی و شاید مثل خیلی از ماهاازشم ضربه بخوری. هميشه هستن كسايي كه به جاي كار مفيد، تو ادارات كارشون شده تملق و زيرآب زني و چاپلوسي و نشست های زیرزمینی و توطئه چینی.... من نميدونم ما اير...
9 فروردين 1391