دخترم پرنیکا

درگذشت نی نی و شلوغی سر باباهی

1391/1/9 12:55
نویسنده : پپو
199 بازدید
اشتراک گذاری

یادته توی پست "زایمان زودرس" برات راجع به خاله رعنا و نی نیش گفته بودم، پریروز باباهی برگشت و گفت که دختر کوچولوی خاله رعنا اینا از دنیا رفته!

خیلی غصه ام شد، خیلی زیاد. آخه خاله رعنا این دومین تجربه بارداری ناموفقش بود، با این تفاوت که این دفعه حس مادر بودن براش خیلی ملموس تر بود و از دست دادنش سخت تر.

وقتی بهش زنگ زدم که دلداریش بدم، بغض گلوشو گرفته بود و نتونست خودشو کنترل کنه و گریه اش گرفت. خیلی دلم سوخت....

ایشاا... به حق این شبای عزیز و مبارک، خدا به همه مامانای چشم انتظار هدیه بده و به همشون نی نی های سالم و صالح و باهوش و خوشگلی بده و آرزوشونو برآورده کنه و به زودی زود دل خاله رعنای مهربونو هم شاد کنه. آمین.

این ماجرای خاله رعنا منو تکون داد که همیشه حکمتی توی کارای خداجونم هست و آدم نباید هیچی رو به زور و التماس ازش بخواد. (این باوری بود که قبلنا خیلی بهش اعتقاد داشتم اما مدتی بود یه مقدار برام کمرنگ شده بود.)

خدا رو شکر می کنم که این اتفاق تلنگری شد برای من که توکلمو بیشتر کنم و به حکمتش ایمان بیشتری داشته باشم. چیزی که بارها و بارها به عینه توی زندگی خودم دیدمش.

بگذریم. از باباهی برات بگم. دیروز رفتیم بیرون و به مناسبت سمت جدیدش براش کادو گرفتیدم. روزای اول پست جدیده و باباهی هم سرش شلوغ! بعضی شبا تا ساعت ٩-١٠ خونه نمیاد. البته منم هیچ گلگی نمی کنم و شرایطشو درک می کنم. سعی می کنم بهش آرامش بدم تا با خیال راحت بتونه زمام امورو بدست بگیره. هرکمکی هم از دستم بربیاد براش دریغ نمی کنم، آخه من سرم میخواره برای اینجور کارا. درضمن حیطه کاری بابایی تو زمینه ایه که من دوسش دارم و یه مقدار تجربه هم تو اون زمینه دارم. (آخه من و باباهی قبل از ازدباج! با هم همکار بودیم.)

خلاصه جونم برات بگه پرنیان گلی که این روزا شدم منشی باباهی و نامه هاشو براش تهیه می کنم، شدم پلنرش و برنامه هاشو براش طرح و ایده می ریزم، شدم برنامه نویسش و برنامه هایی که لازم داره سعی می کنم براش بنویسم، شدم مشاورش و بهش پیشنهاد اصلاح امور میدم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)